توضیحات: فصل دوم پژوهش کارشناسی ارشد و دکترا (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)همرا با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دوم پژوهشتوضیحات نظری کامل در مورد متغیرپیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابهرفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسبمنبع : دارد (به شیوه APA)نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
تعداد صفحه:19
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
مهارتهای ارتباطی به منزله آن دسته از مهارتهایی هستند که به واسطه آنها افراد می توانند در گیر تعاملهای بین فردی و فرایند ارتباط شوند؛ یعنی فرایندی که افراد در طی آن ، اطلاعات، افکار و احساسهای خود را از طریق مبادله کلامی و غیر کلامی با یکدیگر در میان می گذارند (هارجی، ساندرز، و دیکسون،1386). این مهارتها مشتمل بر مهارتهای فرعی یا خرده مهارتهای مربوط به "درک پیامهای کلامی و غیر کلامی" ، " نظم دهی به هیجانها" ، " گوش دادن" ، "بینش نسبت به فرایند ارتباط" و " قاطعیت در ارتباط" است که اساس مهارتهای ارتباطی را تشکیل می دهند. این مهارتها از چنان اهمیتی برخوردارند که نارسایی آنها با احساس تنهایی، اضطراب اجتماعی، ناسازگاری اجتماعی، افسردگی، عزت نفس پایین و عدم موفقیتهای شغلی و تحصیلی همراه می باشد (حسین چاری و فداکار،1384).
در واقع مهارتهای ارتباطی به رفتارهایی اطلاق میشود که به فرد کمک میکند عواطف و نیازهای خود را به درستی بیان کند و به اهداف بین فردی دست یابد. این مهارتها شامل مواردی است که در ذیل به آنها پرداخته میگردد.
2-5-1 مهارت گوش کردن
از میان مهارتهای گوناگون ارتباطی، گوش کردن یکی از مهمترین مهارتهایی است که با پرورش آن میتوان کارایی خود را در تمامی مراحل زندگی به ویژه دوران تحصیل افزایش داد، ضمناً این مهارت یکی از مشکلترین مهارتهاست.
گوش دادن تعهدی برای فهمیدن و رسیدن به درک همدلانه است؛ اصطلاح «گوش دادن» در برخوردهای اجتماعی به دو معنا به کار میرود یکی از آنها اشاره به گوش دادن آشکار دارد که گوش دادن فعال نامیده میشود. انسان وقتی فعالانه گوش میدهد که رفتارهایی انجام دهد که حاکی از توجه او به طرف مقابل است. دومین معنای گوش دادن به فرایند شناختی جذب اطلاعات اشاره دارد. در این تعبیر گوش دادن نشانه رفتارهای آشکار شنونده نیست بلکه به جنبههای نهفته رفتارهای او اطلاق میشود. برای مثال ممکن است به طور پنهانی بی آنکه علامتی دال بر توجه به دیگران از خودمان نشان دهد به صحبتهای آنان گوش دهد. گوش دادن منفعلانه به همین گوش دادن گفته میشود(البرتی[1] و امونز[2] ، 1374 ).
مهارت ابراز وجود
ابراز وجود یعنی حمایت نمودن از حق و عقیده خود، بدون این که به حق و عقیده دیگران تجاوزی شود(شلینگ[3]، 1386). ژوزف و ولپی ابراز وجود را اینگونه تعریف میکند: ابراز مناسب هرگونه هیجانی نسبت به طرف مقابل بدون احساس اضطراب. بنابراین افرادی که در موقعیت های میان فردی منفعل یا پرخاشگر هستند، موردهای مناسبی برای جرأت آموزی تلقی نمی شوند.
جرأت آموزی، برای اغلب اضطراب های مربوط به تعامل های میان فردی یک درمان انتخابی محسوب می شود. از جمله موردهای مناسب برای جرات آموزی این تیپ افراد هستند: کسانی که می ترسند از سرویس بد یک رستوران شکایت کنند، چون نگران هستند که احساسات گارسون جریحه دار شود؛ افرادی که نمی توانند موقعیت اجتماعی کسالت آور را ترک کنند، چون میترسند نمک نشناس تلقی شوند؛ آنهایی که نمیتوانند عقاید خود را ابراز کنند، زیرا میترسند دیگران از آنها خوششان نیاید؛ کسانی که می ترسند به استادان یا مظاهر قدرت بگویند که دوست ندارند منتظر بمانند، زیرا می ترسند این مظاهر قدرت عصبانی شوند؛ افرادی که نمیتوانند افزایش حقوق یا نمره بالاتری را درخواست کنند، زیرا احساس حقارت می کنند، و کسانی که به خاطر ترس از باختن نمی توانند در بازیهای رقابتی شرکت جویند (پروچاسکا[4]، 1389). ابراز وجود کردن برابری میان انسانها را افزایش میدهد، به فرد امکان میدهد تا به سود خود اقدامی صورت دهد و بدون اضطراب بی دلیل روی پای خود بایستد و احساسات خود را صادقانه و با خیالی راحت ابراز کند، به فرد امکان میدهد که بدون ضایع کردن حقوق دیگران، حقوق خود را به دست آورد (البرتی و امونز، 1374 ).
2-5-3 ویژگیهای افراد دارای مهارت ابزار وجود
هربرت و جین معتقد است که، فردی که ابراز وجود می کند دارای چهار ویژگی برجسته زیر است:
1- او در ابراز وجود آزاد است و آن را با گفتار واعمال خود نشان می دهد.
2- او با تمام مردم در کلیه سطوح ارتباط بر قرار می کند. این ارتباط همیشه، صریح، مستقیم، صادقانه و مناسب است.
3- او نسبت به زندگی روش فعالانه ای دارد، برخلاف شخص منفعل که در انتظار اتفاقات می نشیند، او اتفاقات را می سازد.
4- او به طریقی که شایسته میداند عمل میکند (هربرت[5] و جین بر[6]، 1387).
آموزش مهارتهای ارتباطی
انسانها هر روز به گونههای مختلف با هم در ارتباطند تا اندیشهها، احساسات و تمایلات خود را به یکدیگرمنتقل کنند، میزان علاقه و احترام خود را نشان دهند و رنج، اندوه، شادمانی، خرسندی، شک و دودلی خود را با دیگران در میان بگذارند. هر نوع ارتباط اعم از ساده و پیچیده، عمدی و یا غیر عمدی، کلی یا طرح شده برای یک منظور خاص، فعال یا غیرفعال، عمدهترین وسیله برای دستیابی به نتایج مثبت و ارضای نیازها و تحقق بخشیدن به آرزوهای افراد است. مهارتهای ارتباطی بیانگر میزان توانایی و اعتماد به نفس افراد بوده، همچنین باعث افزایش میزان احترام و ارزش آنها نزد دیگران میشود (کول[7]، 1379 به نقل از میرمحمد صادقی،1383).
مهارتهای ارتباطی، توانایی اختصاصی به شمار میآیند. این مهارتها برای ایجاد رابطه ضروری هستند، به طوری که انسان میتواند با استفاده از آنها در زمان انتقال پیام به شخص دیگر به شکلی کامل و کافی عمل کنند، بنابراین درمانگر باید به ارزیابی رفتار بپردازد، یعنی موقعیتها، مهارتها و یا نقصهای مهارتی را که پیوسته به مشکلات ارتباطی زوجها مربوط هستند تعیین کند. هدف برنامههای مهارت آموزی، هم افزایش عملکرد مربوط به تکلیف است و هم بر افزایش کفایت عمومی انسان در موقعیتهای مختلف زندگی توجه مینماید (برنشتاین[8]،1387 به نقل از مستقیمی و شفیع آبادی،1391).
همانگونه که گلداسمیت[9] و مکفال[10] (1975) اشاره کردهاند، برنامههای مهارتآموزی بر جنبههای آموزشی مثبت درمان تأکید میکنند و وقتی که صادقانهترین تلاشهای فرد به عنوان رفتار ناسازگارانه، مورد قضاوت قرار میگیرد، نشاندهندۀ وجود یک نقص مهارتی وابسته به موقعیت در گنجینۀ رفتاری اوست. نقصهای ارتباطی که بین زوج اتفاق میافتد، وابستگی زیادی به موقعیتهای خاص دارند، به این معنا که هنگام صحبت با افراد غریبه روی نمیدهند و بیشتر احتمال دارد که موقع بحث برای حل تعارضها و اختلافها مشاهده شوند. منشاء نقص هر چه باشد، آموزش مناسب در زمینۀ کسب مهارت، میتواند به زوج در توسعۀ رفتارهای ارتباطی مؤثر کمک کند (برنشتاین، 1387 به نقل از مستقیمی و شفیع آبادی،1391).
آموزش مهارتهای ارتباطی درمانگران رفتاری و شناختی، به نوجوانان میآموزد که گوش بدهند، درخواستهای سازنده داشته باشند، از عبارت «من» استفاده کنند، بلافاصله پس از انجام یک رفتار ویژۀ مثبت، بازخورد مثبت تکمیلی به طرف مقابل خود بدهند و از پرسشها و عبارات توضیحی برای اطمینان یافتن از رفتار کلامی و غیر کلامی یکدیگر استفاده کنند (کارلسون[11]، 1378 به نقل از میرمحمد صادقی،1383).
وقتی خانوادها از الگوهای ارتباط مؤثر استفاده میکنند، انتقال و درک واضحی از محتوا و قصد هر پیام دارند. نوع نظام خانواده و الگوهای ارتباطی آن، اثر مهمی بر اعضاء خانواده دارد، زیرا شخصیت، یادگیری، توسعه، ابقاء اعتماد به نفس، قدرت انتخاب و تصمیمگیری منطقی افراد خانواده، همه به نوع اطلاعات و نحوۀ انتقال اطلاعات بین اعضای خانواده وابسته است. ارتباط مؤثر در خانواده نیازمند آن است که فرستنده، پیام را واضح بفرستد و بازخورد صحیح داشته باشد، به عبارتی، گیرنده، معنی و مقصود پیام را درک کند، بنابراین ارتباط مؤثر در خانواده، فرآیندی است مداوم که در آن فرستنده و گیرنده باید به طور فعال دخالت داشته باشند (همان منبع).
[1] Albert
[2] Emmons
[3] Schelling
[4] Prvchaska
[5] Herbert
[6] Jynber
[7] Cole
[8] Bernstein
[9] Gldasmyt
[10] Makfal
[11] Carlson
توضیحات: فصل دوم پژوهش کارشناسی ارشد و دکترا (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)همرا با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دوم پژوهشتوضیحات نظری کامل در مورد متغیرپیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابهرفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسبمنبع : دارد (به شیوه APA)نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
تعداد صفحه:32
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
اغلب گفته میشود که «کارمند خوشحال یک کارمند کار است» و یک کارمند خوشحال بایستی با شغلش اعضاء شود. اهمیت رضایت شغلی[1] از آنجا ناشی میشود که بیشتر افراد تقریباً نیمی از ساعات بیداری خود را در محیط کاری میگذرانند. رضایت شغلی عبارت است از حدی از احساسات و نگرشهای مثبت که افراد نسبت به شغل خود دارند. وقتی یک شخص میگوید دارای رضایت شغلی بالایی است، این بدان مفهوم است که او واقعاً شغلش را دوست دارد، احساسات خوبی درباره کارش دارد و برای شغلش ارزش زیادی قائل است. نتایج تحقیقات نشان میدهد که کارکنان با رضایت شغلی بالاتر، از نظر فیزیک بدنی و توان ذهنی در وضعیت خوبی قرار دارند. رضایت شغلی نتیجه ادراک کارکنان است که محتوا و زمینه شغل آن چیزی را که برای کارمند ارزشمند است فراهم میکند.
این موضوع بسیار مورد توجه دانشجویان رشته رفتار سازمانی بوده است و همواره کوشیدهاند تا بین رضایت شغلی و میزان تولید یا بهره وری فرد رابطه ای بیابند. پرسشی که همواره مطرح بوده چنین است : آیا کارگران راضی نسبت به کارکنان ناراضی مولدتر هستند؟
نخستین دیدگاهها درباره رابطه بین رضایت شغلی و تولید یا بازدهی فرد در این جمله خلاصه میشود که یک کارگر شاد و با نشاط، کارگری مولد و پر بازده است. در چند دهه، یعنی دهههای 1930، 1940 و 1950 در سازمانهای آمریکایی شیوه پدر سالاری حاکم بود و شرکتها میکوشیدند تا گروههایی از افراد همگن و شاد تشکیل دهند، محل کار را به صورت یک باشگاه درآورند و کسانی که مسئولیت آموزش افراد را بر عهده داشتند به خواستهها و نیازهای کارگران توجه زیادی نمایند. همه این اقدامات بدان سبب صورت میگرفت تا کارگران شاد و خوشحال دارای بازدهی یا تولید بیشتری هستند بیشتر جنبه شهودی دارد و در این رابطه مدارک و شواهد چندان زیادی در دست نیست.
یک بررسی دقیق نشان میدهد که اگر چه رضایت شغلی میتواند بر میزان تولید و بازدهی (بهره وری) اثر مثبت داشته باشد، اما این اثر چندان زیاد نیست. توجه کردن به متغیرهای واسطهای باعث شده است که این رابطه بهبود یابد یا تقویت شود. برای مثال، اگر رفتار فرد به وسیله عوامل خارجی، محدود و کنترل نشود، این رابطه قویتر خواهد بود. برای مثال بازدهی فرد به هنگام کار با یک دستگاه تا حد زیادی تحت تأثیر سرعت دستگاه است، نه میزان رضایت وی. در زمان کنونی، و در رابطه با یک دیدگاه فراگیر و ارائه مدارک، چنین به نظر میرسد که بازدهی و تولید موجب رضایت شغلی میشود، اما عکس قضیه نمیتواند چندان درست باشد. اگر فرد شغل یا کار خوبی داشته باشد در باطن احساس رضایت میکند. گذشته از این، اگر فرض کنیم که سازمانی به افراد پر بازده پاداشهای بیشتری میدهد، میزان تولید میتواند موجب شهرت فرد گردد، حقوق وی افزایش یابد و احتمالاً وسایل ارتقای او مهیا شود. این نوع پاداشها، به نوبه خود موجب افزایش رضایت فرد از کارش میشود (استیفن پی رابینز،1386، ص46).
2-1-24-تعاریف رضایت شغلی
مقصود از رضایت شغلی نگرش کلی فرد درباره کارش است. کسی که رضایت شغلی او در سطحی بالاست، نسبت به شغل یا کار خود نگرشی مثبت دارد. کسی که از کار خود راضی نیست (رضایت شغلی ندارد) نگرشی منفی نسبت به شغل و به کار دارد. هنگامی که درباره نگرش کارمندان بحث میشود غالباً مقصود چیزی جز رضایت شغلی آنان نیست. در واقع در این زمینه معمولاً این دو «رضایت شغلی» و «نگرش» را به جای یکدیگر به کار میبرند.
رضایت شغلی یک حالت احساسی مثبت یا مطبوع است که پیامد ارزیابی شغلی یا تجربه فرد است. این حالت احساسی مثبت، کمک زیادی به سلامت فیزیکی و روانی افراد میکند. از نظر سازمانی سطح بالای رضایت شغلی منعکس کننده جو سازمانی بسیار مطلوب است که منجر به جذب و بقاء کارکنان میشود.
[1]- Job Satisfaction
توضیحات: فصل دوم پژوهش کارشناسی ارشد و دکترا (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)همرا با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دوم پژوهشتوضیحات نظری کامل در مورد متغیرپیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابهرفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسبمنبع : دارد (به شیوه APA)نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
تعداد صفحه:34
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
ادراک به معنی شناخت اطلاعات حسی است ، یا مکانیسمی است که بوسیله آن مغز به دور از تحریک حسی به عمل شناختی و مفهوم سازی می پرداز . سازه های[1] مختلفی از ادراک در ناتوانیهای یادگیری معنی و کاربرد یافته اند که از میان آنها مفهوم مسیر ادراکی ، مفهوم نظام های نیمه مختار کارکرد مغز ، ادراک کل و جزء ، ادراک بینایی ، ادراک شنوایی ، ادراک هاپتیک ، ادراک حس به حس ، ادراک شکل و جهت ، و ادراک اجتماعی از اهمیت ویژه ای برخوردا هستند (رهبانفرد،1377) .
مفهوم مسیر ادراکی
تفاوت های زیادی در روش یادگیری کودکان وجود دارد . برخی از آنها از راه گوش بهتر یاد می گیرند ، برخی با نگاه کردن و برخی از طریق لامسه یا با انجام عملی ، یادگیری شان بهتر صورت می گیرد . هر کدام از این راههای یادگیری و دریافت اطلاعات یک مسیر ادراکی [2]، نامیده می شود . بسیاری از کودکانی که مشکلات یادگیری دارند در یکی از این مسیرهای ادراکی نسبت به دیگر مسیرها دارای برتری و آمادگی بیشتری هستند . بعلاوه یک مسیر ادراکی بخصوص ممکن است در تعدادی از کودکان بقدری محبوب باشد که یادگیری از آن طریق برای آنان حاصلی نداشته باشد (وپمن[3] 1968 )
کودکان معمولا دارای یک مسیر ادراکی بهینه[4] هستند . بدین معنی که برخی از کودکان از طریق گوشهای خود و یا با عمل گوش دادن موثر تر یاد میگیرند ( مسیر شنوایی ) ، برخی دیگر از راه چشم هایشان این فراگیری را بهتر صورت می دهند ( مسیر بینایی ) ، تعداد کمی از کودکان نیز هستند که به نظر می رسد از راه لمس یادگیری کارآمدی داشته باشند ( مسیر لمسی ) یا بوسیله احساس عضلانی بهتر یاد می گیرند ( مسیر حس حرکت ) (رهبانفرد،1377) ..
مشاهده بالینی گرایش فرد برای ترجیح یک مسیر ادراکی به دیگر درون داده ای ادراکی بوسیله شارکو[5] ( 1953 ) بعمل آمد . او مردم را به سه دسته فراگیران گوشی[6] ، فراگیران چشمی[7] ، و فراگیران لمسی[8] طبقه بندی کرد . همزمان با او دانشمندان روسی نیز به گونه شناسی ترجیحی مسیرهای ادراکی افرا بهنگام یادگیری دست زدندن ( لوریا 1966 ) .
مفهوم نظام های نمیه مختار
نظر مشابهی از ادراک در مدل نظام های نمیه مختار[9] سازمان و کارکرد مغز ارائه گردیده است (جانسون میکلباست ـ 1967 ) . به طور خلاصه ، این نظر مغز را همچون مجموعه ای از نظام های حساسه نیمه مستقل[10] نظیر نظام شنوایی ، نظام بینایی ، نظام لمسی ، و نظام عضلانی تصور می کند . نظام حساسه عنوان شده می تواند در سه وجه دارای عملکرد باشد : ( 1 ) به عنوان یک مسیر حسی نیمه مستقل چون دیگر کانالهای حسی ، ( 2 ) در روش مکمل با سایر نظام ها ، ( 3 ) با سایر نام ها به عنوان یک مجموعه واحد اصطلاحات زیرین در ارتباط با این سه نوع ویژه کار نظام مغز مورد استفاده قرار می گیرد : ( 1 ) کارکرد درون عصبی حسی[11] ؛ ( 2 ) کارکرد بین عصبی حسی[12] ؛ و ( 3 ) کارکرد یگانه[13] .
نظام درون عصبی حسی به آن نوع یادگیری مربوط می شود ه بطور کامل از راه یک مسیر حسی انجام می گیرد ، یعنی آن نوع یادگیری که از راه یک مسیر درون داد حسی که نسبتا مستقل عمل می کند حاصل می شود . با توجه به این امر ذهنی ، می توان گفت که بعضی اعمال یادگیری اساسا شنودی و برخی اساسا مربوط به بینایی هستند . برای مثال ، در خلال یک آزمون شنودی ، مسیر شنوایی بالنسبه مستقل عمل می کند ، و این امر بیانگر عمل درون عصبی حسی است . استنباط این مدل آن است که ممکن است ناتوانی منحصرا در یک مسیر حسی پیدا شود بی آنکه از دیگر مسیرها سرایت کرده باشد . بدین معنی که مثلا امکان دارد یک آسیب دیدگی در نظام شنوایی ، به نظام بینایی ارتباطی نداشته باشد . بطور کلی مفهوم نظام درون عصبی حسی مشابه مفهوم مسیر ادراکی است(میلانی فر،1387) .
نظام بین عصبی حسی به آن نوع یادگیری مربوط می شود که از عمل متقابل و مرتبط دو یا چند نظام مرکب حاصل شده باشد . در این رابطه مغز به عنوان مکانیسمی برای بازتاب اطلاعات بینایی به شنوایی یاشنوایی به حرکتی کمک می کند . نظام بین عصبی حسی شامل آندسته از فراگردهای درون مغزی است که طی آنها یک نوع اطلاعات عصبی حسی به مسیر دیگری در داخل مغز انتقال داده می شود(میلانی فر،1387) .
یادگیری یگانه ، سومین نظام مفهوم نیمه مستقل عمل مغز است . در این نوع یادگیری ، تمام نظام ها همچون یک واحد یگانه تومان عمل می کنند . بسیار از مشکلات یادگیری به این حیطه مربوط می شود . گفته شده است که نقائصی در یادگیری غیر کلامی ، ادراک اجتماعی ، مفهوم سازی ، یا درک مطلب ممکن است به علت آسیب دیدگی در نظام یگانه باشد .
دیدگاه عملکرد یگانه کارکردهای مغزی به عنوان عاملی در بررسی ناتوانیهای یادگیری توسط کچام ( 1967 ) تکمیل شده است . وی مشاهده کرد که افرادی وجود دارند که اختلالات خواندن آنها ناشی از برخی اشکال اختلال در کارکرد درون یا بین نیمکرده های کرتکس مغزی است .
[1] constructs
[2] Perceptual modality
[3] Wepman
[4] optimal
[5] charcot
[6] Audle learners
[7] Visile learners
[8] Tactile learners
[9] Semiautonomous systems
[10] Semi- independent modality systems
[11] intranevrosensory
[12] internevrosensory
[13] Integrative
توضیحات: فصل دوم پژوهش کارشناسی ارشد و دکترا (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)همرا با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دوم پژوهشتوضیحات نظری کامل در مورد متغیرپیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابهرفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسبمنبع : دارد (به شیوه APA)نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
تعداد صفحه:87
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
کیفیت زندگی سازهای است که از نیمه دوم قرن بیستم مورد توجه نظریه پردازان شاخههای مختلف علوم اجتماعی و مطالعات توسعه، مدیران و کارگزاران سیاست اجتماعی قرار گرفته است. این توجه تحت تأثیر پیامدهای منفی حاصل از فرایند صنعتی شدن، سیاست های متمرکز بر رشد اقتصادی و تحول رویکردهای نظری و سیاستهای عملی توسعه بوده است.
با توجه به این، باید گفت کیفیت زندگی مفهوم جدیدی نیست. ریشه تاریخی استفاده از این عبارت را می توان در آثار کلاسیک ارسطو یافت. وی از رابطه بین کیفیت زندگی هنگام شادی و ارزشهای ذهنی افراد سخن میگوید (مختاری ونظری، 1389). شرح یک زندگی خوب از نظر فلسفه را میتوان در کار ارسطو ردیابی کرد. فلاسفه به مذهب کمالی (عقیده بر اینکه انسان در دین و اخلاق می تواند به کمال برسد)، فلسفه خوشی پرستی، نظریه رجحان در تصور کلی نزدیک شده اند. کیفیت زندگی به صورت علمی، هم از نظر مثبت گرایی و هم از نظر پدیده شناسی مطالعه شده است، اما هنوز توسط نوگراها دست نخورده است. بنابراین نظریه کیفیت زندگی جدید نیست و به صورت افراطی در بحث های علمی، اخلاقی و فلسفی آورده شده است. همه اینها به دیدگاههای اساساً مختلف کشیده شدهاند و درک جهانی در مورد کیفیت زندگی را به وجود آوردهاند. عبارت "کیفیت زندگی" خود مبهم و دوپهلوست. میتواند به یک ویژگی از زندگی در پرسش اشاره کند و یا میتواند کیفیت ملموس از تجربه زندگی باشد.
پژوهشگرانِ شاخصهای اجتماعی، کیفیت زندگی را در کل به صورت سایبانی در نظر میگیرند که باید هم شرایط زندگی و هم موضوع بهزیستی روانی و شادکامی را پوشش دهد (وینهوون[1]، 2000). به عنوان مثال این حرکت منجر به جنبش هایی مانند اولین ویرایش مجله مطالعات شادکامی در سال 2000 شد. همچنین، متون مراقبت های بهداشتی و سلامت اغلب از موضوع "کیفیت زندگی" استفاده میکنند (بولینگ[2]، 2005).
کیفیت زندگی در پزشکی، روانشناسی، اقتصاد و یا در مطالعات محیطی یا حقوقی، اصول اخلاقی یا بسیاری از حوزه های دیگر، بررسی شده است. محققان کیفیت زندگی در سرتا سر دنیا تلاش می کنند تا شناخت علمی یکپارچهای از آن بدست آورند.
2-3-1- تاریخچه کیفیت زندگی
ریشههای تاریخی استفاده از عبارت کیفیت زندگی را میتوان درآثار کلاسیک ارسطو که مربوط به سال 330 قبل از مسیح است، یافت. وی در اصول اخلاقی کلاسیک از رابطه بین کیفیت زندگی هنگام شادی و ارزشهای ذهنی افراد سخن میگوید (مختاری و نظری، 1389).
عبارت کیفیت زندگی دورههای تاریخی زیادی را پشت سر گذاشته است و تغییرات مختلفی در مورد آن صورت گرفته است. این عبارت علایق شخصی، تجارب، احساسات، دیدگاهها و عقاید راجع به ابعاد فلسفی، فرهنگی، معنوی، روانشناسی، مالی و .. زندگی روزمره را شامل می شود. علاقهمندی به بررسی عوامل مؤثر برخشنودی و رفاه انسان پیشینهای طولانی در تاریخ زندگی بشر دارد. در واقع اینکه چگونه باید و میتوان زیست که بهترین منفعت را از زندگی کسب کرد، شاید به قدمت توانایی آدمی برای اندیشه در مورد آینده و عبرت گرفتن از گذشته باشد (بهمنی، تمدنی و عسگری، 1383).
کیفیت زندگی در حدود 40 سال پیش در آمریکا معرفی شد و علوم اجتماعی پرچمدار روح و سنجش آن شد. در اواخر قرن 20 موضوع کیفیت زندگی در علوم اجتماعی بیشتر مورد توجه و اهمیت قرار گرفت و در سال 1955 با تأسیس جامعه بین المللی برای تحقیق درباره کیفیت زندگی، این گونه تحقیقات نهادینه شدند (مختاری و نظری، 1389).
در طی ربع قرن آخر قرن بیستم تاکنون پژوهشگران متعددی در مورد کیفیت زندگی و تعادل آن با ویژگیهای گوناگون انسانها اظهار نظر کردهاند. به عنوان مثال از اوایل گسترش مفهوم کیفیت زندگی، برخی صاحب نظران توسعه آتی در مراقبت از سلامت جسمانی و روانی را در گرو توجه روز افزون به راهبردهای پیشگیری اولیه با هدف توسعه کیفیت زندگی افراد دانستند (همان منبع).
شالوک معتقد است که علاقه به بحث کیفیت زندگی به لحاظ تاریخی از 4 زمینه ریشه می گیرد:
بازنگری در این باور که پیشرفت های علمی و پزشکی و تکنولوژیک به تنهایی می تواند خوشبختی و بهزیستی بشر را فراهم کنند و در عوض توجه به این مسئله که احساس بهزیستی شخصی، خانوادگی واجتماعی درصورتی تحقق می یابد که پیشرفت های مذکور با ارزشها، ادراکات و شرایط محیط زیست مساعدی همراه شوند (اسماعیلی شیرازی، 1379). تغییر نگرش از خدمات مبتنی بر اجتماع به سبب سنجش نتایج و پیامدهای زندگی فرد در اجتماع. افزایش قدرت مصرف کنندگان و شکل گیری جنبش های تأمین کننده حقوق بیماران و تأکید این جنبش ها بر برنامه ریزی شخص محور، توجه به پیامدهای برنامه های رفاهی و دولتی و توجه به حق تعیین سرنوشت خود و غیره. پیدایش تغییرات جامعه شناختی که جنبه های عینی و ذهنی کیفیت زندگی را معرفی کرد و ویژگیهای فردی و شخصی این مفهوم را مورد تأکید قرار داده است (شاملو، 1381).تا دهه 1970 کیفیت زندگی اساساً معطوف به انگاره های مادی و پیامد رشد اقتصادی در نظر گرفته می شد. از دهه 1970 در نتیجه ظهور آثار منفی حاصل از رشد اقتصادی از سویی و پیدایش نظریه توسعه پایدار از سویی دیگر، کیفیت زندگی ابعاد و پنداشتی اجتماعی تر پیدا کرد و مسائلی مانند توزیع پیامدهای حاصل از رشد، حفظ منابع طبیعی و محیط زیست و ... را در بر می گرفت و به طور جدی به عنوان هدف اصلی توسعه وارد مباحث برنامه ریزی شد و در دهه 1990 نیز آغاز بحث از کیفیت زندگی اجتماعی با تأکید بر سازه های اجتماعی همچون سرمایه اجتماعی، همبستگی اجتماعی، عدالت اجتماعی و... بود. در کارهای تحقیقاتی که از سال 1990 تا کنون بر کیفیت زندگی انجام گرفته است، بیش از صد تعریف و بیش از هزار مقیاس از جنبه های مختلف ارائه شده است. در حال حاضر در درک یک چارچوب نظری برای کیفیت زندگی که قابل ارائه به بزرگسالان باشد، اختلاف نظرهایی وجود دارد (خدا رحیمی، 1373).
توضیحات: فصل دوم پژوهش کارشناسی ارشد و دکترا (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)همرا با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دوم پژوهشتوضیحات نظری کامل در مورد متغیرپیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابهرفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسبمنبع : دارد (به شیوه APA)نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
تعداد صفحه:56
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
اولین اشاره به اصطلاح نارساخوانی توسط یک پزشک آلمانی به نام "برلین[1]"(1872) صورت گرفت. وی این اصطلاح را برای توصیف یک فرد بزرگسال مبتلا به نارساخوانی اکتسابی به کار برد که در این مورد فرد به دنبال آسیب مغزی[2]، توانایی خواندن خود را از دست داده بود. برلین همچنین بیان کرد: "اگر نقص در خواندن حروف چاپی شدید باشد، آن اختلال نارساخوانی است. در واقع نارساخوانی عضوی از خانواده بزرگ اختلالهای زبانی یا "آفازیا[3]" است که با مشکلاتی مانند اختلال در درک یا تولید زبان بیانی[4] یا هر دو مشخص میشود". مدت کوتاهی پس از کشف برلین، در سال ۱۸۷۷، اصطلاح "کوری کلمات" توسط یک پزشک دیگر به نام کاسمل[5] در توصیف یک بیمار بزرگسال آفازیک[6] که توانایی خواندنش را از دست داده بود، به کار برده شد. کاسمل همچنین معتقد بود که نشانههای فوق مربوط به نقص در ناحیه شکنج زاویهای[7] چپ مغز میباشد (گاردیولا[8] و ۲۰۰۱؛ شیویتز[9]، ۲۰۰۳). شاید نخستین گزارش درباره بیماران مبتلا به کوری کلمات به سال ۱۶۷۶ باز گردد، زمانی که جان اسمیت[10] پزشک آلمانی، افرادی را مشاهده کرد که پس از ضربه[11]، تومور[12] یا صدمه مغزی، توانایی خواندن خود را از دست میدادند، در حالی که پیش از بروز آسیب مغزی چنین توانایی را داشتند؛ چیزی که بعدها به عنوان "ناخوانی اکتسابی[13]" از آن نام بردند (به نقل از شیویتز، ۲۰۰۳). بدین ترتیب شارکوت[14] (۱۸۸۷)، اصطلاح الکسیا را به عنوان فقدان کامل توانایی خواندن تعریف کرد. سرانجام بت من[15] (۱۸۹۰)، الکسیا یا دیسلکسیا را به عنوان شکلی از یادزدودگی کلامی[16] نام برد که در آن فرد مبتلا، حافظه مربوط به معنای قراردادی[17] نمادهای ترسیمی[18] را از دست میدهد.
کار دجرین[19] (1892) در زمینه نارساخوانی بسیار ابتکاری بود. وی علت مشکلات خواندن را مربوط به آسیب در لب آهیانهای و بخشهای میانی و پیشین لب پسسری چپ میدانست. به طور کلی در این زمان به نارساخوانی به طور اساسی به عنوان یک ناتوانی با منشا عصبشناختی نگاه میکردند که از راه یک آسیب مغزی ایجاد میشد، آنچه امروزه به طور معمول به عنوان نارساخوانی اکتسابی نامیده میشد؛ در حالی که نارساخوانی میتواند در طول رشد کودک نیز گسترش یابد؛ بنابراین به منظور کشف نارساخوانی تحولی، وجود پزشکان یا معلمانی که به تحول شناختی کودکان و نوجوانان توجه خاصی داشتند، ضروری به نظر میرسد (به نقل از گاردیولا، 2001).
شروع توجه به نارساخوانی تحولی بیش از یک صد سال قبل در انگلستان رخ داد. در پایان قرن نوزدهم جو علمی در انگلستان که از راه فرهنگ پیشرفته دانشگاهی، کنجکاوی هوشمندانه محققان و منابع غنی انسانی، اقتصادی و حرفهای بزرگ تغذیه میشد، در این زمینه بسیار تحریککننده بود. نارساخوانی تحولی برای اولین بار در یکی از مجلات تخصصی و در میان بیشتر متخصصان به خصوص چشم پزشکان مطرح شد. به این دلیل در طول مراحل اولیه مطالعه نارساخوانی تحولی، این اختلال همواره به عنوان یک اختلال مربوط به سیستم بینایی توصیف میشد. در بیست و یکم دسامبر 1895، یک جراح بینایی اسکاتلندی به نام جیمز هنشل وود[20] مقالهای درباره حافظه دیداری و کوری کلمات منتشر کرد. این مقاله الهام بخش پرینگل مورگان[21]، پزشک، برای توصیف موردی یک پسر 14 ساله باهوشی بود که نمیتوانست خواندن را یاد بگیرد. مورگان این پسر نوجوان را این گونه توصیف کرد: "او همیشه یک پسر باهوش و چابک بود که در هیچ زمینهای مشکل نداشت به جز این که به رغم تلاش بسیار معلمان در مدرسه و حتی در خانه، فقط میتوانست کلمات تک هجایی[22] را بخواند. او در خواندن اشکال و در محاسبات ریاضی عملکرد خوبی داشت. معلمان معتقد بودند که در صورت دریافت آموزش مناسب، او میتواند به یک دانش آموز بسیار موفق در مدرسه تبدیل شود. مورگان بیان کرد: "کوری کلمات" که پیش از این توسط محققان به کار میرفت، در واقع نوعی اختلال تحولی میباشد که ممکن است در کودکانی که از دیگر جهات سالم هستند، نیز بروز کند. مطالعه اختصاصی مورگان در این زمینه آغازگر مرحله تشخیص افراد نارساخوان بود که توسط گروه دیگری از متخصصان چشم پزشک مانند توماس و فیشر[23] (1950) و کالینز و استیفنسون[24] (1907) نیز پیگیری شد. بدین ترتیب بعدها از مورگان به عنوان پدر نارساخوانی یاد شد (به نقل از خسروجاوید، 1387).
هر چند که مورگان به عنوان پدر نارساخوانی تحولی شناخته شد ولی بنیانگذار مطالعه نارساخوانی "هنشل وود" بود که بین سالهای 1896 تا 1911 به انتشار مجموعه مقالات و گزارشهایی در توصیف موارد بالینی نارساخوانی پرداخت و احتمال ارثی بودن آن را پیشنهاد داد؛ همچنین وی زمینه آگاهی اجتماعی و بالینی لازم برای بررسی دقیقتر و گستردهتر این اختلال را فراهم نمود. از نظر هنشل وود، "کوری کلمات مادرزادی[25]"، به دنبال نارسایی در اکتساب و ذخیرهسازی[26] اشکال دیداری حروف و کلمات در مغز به وجود میآید و در طول دورههای مختلف، پایدار میماند. این نارسایی، ارثی اما قابل درمان است و اغلب در پسران دیده میشود (به نقل از گاردیولا، 2001). از جنبه عصب-زیستشناختی، تفاوت بین دو شکل کوری کلمات اکتسابی و مادرزادی مربوط به نحوه قرارگیری آسیب در سیستمهای عصبی است. در شکل مادرزادی این اختلال، نقص در سیمکشی مغزی[27] در دوران رشد جنینی[28] وجود دارد و این نقص به یک سیستم عصبی خاص که برای خواندن به کار میرود، محدود میشود. در حالی که در نوع اکتسابی اختلال، یک آسیب به مغز، کار سیستم عصبی را مسدود میسازد و ممکن است این آسیب به دیگر مناطق مغزی نیز گسترش یابد (به نقل از شیویتز، 2003).
بعدها هنشلوود، سه طبقه از نارساخوانی را معرفی نمود: طبقه اول، الکسیا برای مواردی از عقبماندگی یا کندی ذهنی که با توانایی خواندن نیز همراه میشود؛ طبقه دوم، نارساخوانی که برای موارد مشابهی از تاخیرهای جزئی و کوچک در یادگیری خواندن؛ و طبقه سوم، کوری کلمات که برای توصیف موارد شدیدتر ناتوانایی ویژه خواندن به کار میرود (به نقل از گاردیولا، 2001).
یکی دیگر از مهمترین شخصیتهای اثرگذار تاریخچه نارساخوانی، "ساموئل توری ارتون" بود که سیر تکاملی نارساخوانی را پیریزی کرد. وی ابتدا به مطالعات مشکلات زبان در بیماران کمتوان ذهنی پرداخت و سپس در موسسه عصبشناختی نیویورک و دانشگاه کلمبیا، بررسیهای خود را با تمرکز بر مطالعه ناتواناییهای زبان در کودکان و بزرگسالان ادامه داد. اورتون برای اولین بار متوجه ارتباط میان تاخیر در یادگیری خواندن و سایر عوامل نظیر برتری دست چپ[29] و حتی برتری چشم چپ[30] گردید و همچنین متوجه شد، تعداد زیادی از دو سو توانها[31] نیز در میان افراد مبتلا به تاخیرهای زبانی وجود دارند. اورتون همچنین معتقد بود مقدار زیادی از خطاهای خواندن و نوشتن با وارونهسازی[32] حروف مجزا یا حروف در کلمات ارتباط دارند. اورتون بر اساس این مشاهدات، اصطلاح "وارونه بینی چپ و راست[33]" یا "نمادهای تحریف شده[34]" را پیشنهاد داد که بیانگر وجود خطاهای واژگونسازی در خواندن و نوشتن بود. از نظر اورتون این نارسایی یک ماهیت ژنتیکی داشت؛ وی پیشنهاد داد که افراد نارساخوان در ادراک دیداری حروف نقص دارند که احتمالا مربوط به نارسایی کارکردی مغز به خصوص در نیمکره چپ مغز و در ناحیه پسسری میباشد. هر چند امروزه این نظریهها از سوی دادههای تجربی اخیر رد میشوند، با وجود این، نظریه اورتون درباره "برتری جانبی مغز[35]" منجر به توجه محققان به ارتباط میان نیمکرههای مغز و فرایند شناختی به عنوان یک عامل اثرگذار در مشکلات خواندن گردید (به نقل از گاردیولا، 2001).
[1] Berlin
[2] Brain Lesion
[3] Aphasia
[4] Expressive Language
[5] Kausmal
[6] Aphasic
[7] Angular Gyrus
[8] Guardiola
[9] Shaywitz
[10] Schmidt
[11] Stroke
[12] Tumor
[13] Alexia
[14] Charcot
[15] Bateman
[16] Verbal Amnesia
[17] Conventional Meaning
[18] Graphic Symbols
[19] Dejerin
[20] Hinshelwood
[21] Morgan
[22] Monosyllabic
[23] Thomas & Fisher
[24] Collins & Stephenson
[25] Congenital
[26] Storage
[27] Wiring
[28] Embryonic Development
[29] Left-Handedness
[30] Left–Eyedness
[31] Ambidextrous
[32] Inventions
[33] Strephosymbolia
[34] Twisted Symbols
[35] Hemispheric Dominance Theory